شعـر مهـــدوی
ای منجی دل‌های خزان دیده کجایی
کی می‌رسد آن جمعه موعود بیایی

ای نبض زمان ذکر دعای فرج تو
مافوق مکان در نظر اهل ولایی

کنزُ الفقرایی و همانند نداری
تو رحمت موصوله احسان خدایی

عیب از دل ما نیست گرفتار تو هستیم
عیب است کریمان که برانند گدایی

ای زائر تنهای سحرهای مدینه
دلسوخته از روضه اُم النجبایی

باید که تقاص دم مظلوم بگیری
چون منتقم خون امام الشهدایی

یک جمعه بیایی همه باشیم کنارت
گر میل کنی یا که اراده بنمایی


:: برچسب‌ها: \"احسان محسنی فر ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 4 / 12 / 1397
شعـر مهـــدوی

فکری برای وضع بد این گدا کنید

باشد قبول من بدم اما دعا کنید

هر کار می‌کنم دلم احیا نمی‌شود

قرآن به نیت من بیچاره وا کنید

 

بی‌ دردی‌ است دردِ من در به در شده

بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید

برگشته‌ ام به سوی شما ایها العزیز

در خیمه‌ گاه خویش مرا نیز جا کنید

بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟

قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید

در پشت خانه‌ تو نشستن مرا بس است

اصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟!



:: برچسب‌ها: \"محمد جواد شیرازی\" ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 4 / 12 / 1397
خوب می شوم...
آقا قسم به جان شما خوب می‌شوم
باور کن آخرش به خدا خوب می‌شوم

حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
با یک نگاه لطف شما خوب می‌شوم

این روزها ز دست دل خویش شاکیم
قدری تحملم بنما خوب می‌شوم

من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم
کِی از دعای اهل بکا خوب می‌شوم

جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند
من هم شبیه آن شهدا خوب می‌شوم

گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است
در چشمه سار ذکر و دعا خوب می‌شوم

من بدترین غلام حقیر ولایتم
ای بهترین امام، بیا، خوب می‌شوم

با این همه بدی به ظهور شما قسم
با یک نسیم کرب و بلا خوب می‌شوم


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: \"سید محمد میرهاشمی\" ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 3 / 12 / 1397
همه هست آرزویم

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟!

به کسی جمال خود را ننموده یی و بینم

همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی!

به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم

شده ام ز ناله، نالی، شده ام ز مویه، مویی

همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگی

من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی!

همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی!

شکست اگر دل من، به فدای چشم مستت

سر خُمّ می سلامت شکند اگر سبویی

نشود این که از ترحم دمی ای سجاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟...

نظری به سوی (رضوانی) دردمند مسکین

که به جز درت، امیدش نبود به هیچ جایی



:: برچسب‌ها: \"فصیح الزمان شیرازی(رضوانی)\" ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 3 / 12 / 1397
شعر مهدوی

دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو

سپند وار زکف داده ام عنان بی تو

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ

زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو

چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی

پراست سینه ام از انده گران بی تو

نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق

ســــر بهــار ندارند بلبـلان بی تو

لب از حکایت شبهای تار می بندم

اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو

چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان

نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو

ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم

نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو

عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم

چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو

گزارش غم دل را مگر کنم چو امین

جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو



:: برچسب‌ها: "حضرت آقا" ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 3 / 12 / 1397
غربت عشق
  صدای آبشار، صدای غربت مهدیست و دریا مشت فراق او را به سینه ساحل می كوبد و بلبل حدیث غیبت طولانیش را با سوز دل در گوش  گلها نجوا می كند و زمین سالهاست كه به عشق قدمهای نازنین او سایه سنگین ما را تحمل می كند و دم نمی زند . خورشید هر روز برای عرض ادب به پابوسش می رود و افتخار ماه این است كه چراغ خلوت و تنها شاهد عشق بازی اوست، دامان خاك به خود می بالد آن هنگام كه میزبان مرواریدهای گرم چشمان نازنینش می گردد، مرواریدهایی كه نشانه اهل بیت عشق است و بوی فاطمه(س) و علی(ع) را دارد چرا كه امروز صدای ناله های فاطمه عزیز از حنجره فرزند دلبندش سكوت شب را می شكند و مظلومیت علی در دل سوخته و غیبت طولانی جگر گوشه اش هویداست. امروز یادگار حسین نه ازكربلا كه از تمام بلاد اسلامی و از تمام  مناره های عالم صدای «هل من ناصر ینصرنی» سر می دهد و كسی پاسخش نمی گوید. امروز بند بند عالم هستی درد غربتش را فریاد می كند و هجرانش بر دوش طبیعت سنگینی می كند اما ما همچنان در آغوش دنیا خفته ایم و دل به زیبائیهای گذرایش خوش كرده ایم، وای بر ما كه در مستی خود هر صدایی را می شنویم، جز صدای غربت عشق و هرصحنه ای را می بینیم جز تصویر گل محمدی را كه درمیان خارهای غفلت مان اسیر گشته.
  به راستی چرا؟ چرا؟ من و تو، مهر ورود عشق ممنوع را بر سر در قلبهایمان آویخته ایم و مولا ی خویش را به فراموشی سپرده ایم. روزی چند بار به دنبال لبخند شیرین رضایتش كارهایمان را كنترل  كرده ایم و چند بار برای ظهورش یا علی گفتیم و به سوی بی انتهای نور حركت كردیم. این پرده سیاه كه چشمانمان را نابینای محض كرده است كه كه غربتش را در جمع خویش نمی بینیم چیست؟ امروز او كجاست؟ او در این لحظه همین ساعت سر بر كدامین دیوار غربت گذاشته و لحظه لحظه های ظهور را انتظار می كشد و بر مظلومیت مظلومان عالم اشك می ریزد. آیا سر به زانوی مهر مادر نهاده و روی خاك های بقیع نشسته و راز می گوید یا در خرابه شام است و یا نه در كربلای معلی مسكن گزیده و شاید هم در محراب جدش به نماز ایستاده و شاید در همین چند قدمی من و شما است و در بارگاه شاه غریب، حدیث غربت خود را بازگو می كند. نمی دانم به راستی نمی دانم كجاست اما هركجا که هست به ما خیلی نزدیك است، همین چند قدمی ما، آنقد نزدیك كه اگر دل بر ترنم های زیبایش بسپاری آن را خواهی شنید گوش كن! گوش كن ما را به سوی شاهراه حقیقت می خواند. من و تو را می شناسد و با  نام صدایمان می زند بیا، نه گوش سر كه گوش جان را بسپاریم و هر آن ندایش را لبیك گوییم و سالهای فراق را به لحظه های وصال نزدیك سازیم...

|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 3 / 12 / 1397
دلــنوشتــه...

آقـا سـلام باز منم خـاک پایتـان

مـن آنکه سالهاست دلـش هست جایتـان

آقـا دوبـاره پشـت به مـن کرده قـلبتان

دیگر نمیدهد بـه دلـم روی خوش نشـان

آقـا دـلم گرفته چـرا دیـر کرده اید؟

مُـردم در انتظار شب جمعـه هایتـان

هـر جمعـه انتظار ، دعـا ، ندبـه ، جانمـاز

هـر شب دو چشـم خـیس و دلـی در هوایتـان

مـن جمعـه ها عجیب دلـم شـور می زند

ای کاش رنـج و غصـه نیایـد سراغتـان

یـا لااقل خدا کند از لحظه های تـلخ

باشد نصیب مـن همـه درد و بلایتـان

آقـا زمان بدرقه تـان هیچکـس نبـود؟

آبی نریخت مادرتـان پشت پایتـان؟

دیگر غریبگی نکن و زودتـر بیـا

آری، هنوز مانـده دو چشمم به راهتـان

باشـد صبور می شوم امـا تـو لااقل

دستی بـرای مـن بـده از دورها تکان

حرفی نمانده بین شما و مـن و خدا

جز اینکه باز میکنم امشب دعایتـان

امضا، دو چشم خـیس و دلـی در هوایتـان

دیوانـه ای که لک زده قلبش برایتـان



:: برچسب‌ها: از \"شراره کامرانی\" ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 13 / 11 / 1396
دلــنوشتــه...

 

 

مـا چقـدر بیکاریم آقـاجـان

چقـدر بی بنـد و باریم آقـاجـان

شـب ها صبـح، صبـح ها شـب می شونـد

مـا چقـدر بی خیـالیم آقـاجـان

هر دم سخـن از عشـق تـو گوییم، امــا

یک قـدم سـوی تـو نمی آییم، آقـا

می گوییم این جمعـه به فکرت هستیـم

جمعـه که شـد بیـرون شهــر، در شــادمانی هستیـم

هــر لحظـه به فکر و تماشـای مـا هستـی، آقـا جـان

هــر لحظـه دورتــر از تــو هستیـم، آقـاجـان

خداکنـد این جمعـه غافـل نباشیـم

شـرمنده مــادرت زهـــرا(س) نباشیـم

الهم عجل لولیک الفرج...

 

 


|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 27 / 5 / 1396

 

Image result for ‫به نام خدا‬‎

 

تقـدیم بـه او که در سنیـن جـوانی آنقـدر بـه عبـادت و نمـاز می ایستـاد که از شـدت

خستـگی پاهایـش ورم می کرد و هنگامی که در سجاده ی عبـادت می ایستـاد،

بـرای اهـل آسمـان می درخشیـد همانگونه که ستـارگان بـرای زمـینیـان می درخشنـد.

 

«تقـدیم بـه پـاره ی تن پیـامبـر(ص) حضـرت زهـرای مـرضـیـه(س)»

 

 


|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : سه شنبه 22 / 12 / 1395
ای کاش...

 

خدا کند که مرا با خدا کنی آقا !              ز قید و بند معاصی رها کنی آقا !

 

    دعای ما به در بسته می خورد ، ای کاش !             خودت برای ظهورت دعا کنی آقا!

 


|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : پنج شنبه 18 / 9 / 1395
شعـــــــر مهـــــــــدوی

 

تمــام راه ظهــور با تـو گنـه بستــم                      دروغ گفتـه ام که آقـا منتظـر هستـم

کسی به فکر شما نیست راست میگویم                 دعـا بـرای تو بازیسـت راست می گویم

اگر چه شهـر بـرای شما چراغـان است                بـرای کشتن تو نیزه هم فـراوان است

من از سرودن شعـر ظهــور می تـرسم                دوبـاره بیعـت و بعدش عبـور می تـرسم

من از سیاهی شبهـای تـار می گویم                     من از خـزان شدن این بهـار می گویم

درون سینه مـا عشـق یـخ زده آقـا                        تمــام مـزرعـه هامان ملـخ زده آقـا

کسی که با تو بمـاند به جانب آقـا نیست                بـرای آمدن این جمعـه هم مهیـا نیست 


|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : پنج شنبه 27 / 3 / 1395
همه هست آرزویم...!

همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى

چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟!

به كسى جمال خود را ننموده‏یى و بینم

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!

به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم

شده‏ام ز ناله، نالى، شده‏ام ز مویه، مویى

همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى!

چه شود كه راه یابد سوى آب، تشنه كامى؟

چه شود كه كام جوید ز لب تو، كامجویى؟

شود این كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلویى؟!

بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت!

سر خُمّ مى سلامت، شكند اگر سبویى

همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین كنار جویى!

نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بویم

نه دماغ این كه از گل شنوم به كام، بویى

ز چه شیخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟!

رخ شیخ و سجده‏گاهى، سر ما و خاك كویى

بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى

بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى!

نظرى به سوىِ (رضوانىِ) دردمند مسكین

كه به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى‏

 



:: برچسب‌ها: برگرفته از سایت www , tebyan , net ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 20 / 11 / 1394
اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم اسـت! ...

        اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم اسـت!               دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است ...

        اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست             من ازتو می‌نویسم واین کیمیا کم اسـت!

        سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست!            در شعر من حقیقت یک ماجرا کم اسـت!

        تا این غزل، شبیه غزل‏های من شود...                 چیزی شبیه عطر حضور شما کم است!

        گاهی تو را، کنار خود احساس می‌کنم...             اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است!

        خون هرآن غزل که نگفتم به پای توست!              آیا هنوز آمدنـت را بهــا کم است؟!



:: برچسب‌ها: برگرفته از سایت www , daneshju , ir ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 9 / 11 / 1394
شعـــــــــر مهـــــــــــدوی

چه دیـده ها که دوخـتـه به در شد و نیـامـدی

چه عمــرها ز دوری تو سـر شد و نیـامـدی

چه روزها که تـا به شب نـام تو بـرده شد به لب

چه چشـم ها که از غــم تو تَـر شده و نیـامـدی

شنیـده بـودم از کسی که با بهـار میـرسی

ببیـن که از بهـار هم خبـر شد و نیـامـدی

بیـا ببیـن در ایـن جهـان امـام خوب و مهـربـان

اسیـر فتنـه زمـان بـشـر شد و نیـامـدی

تمـام غصـه ام همیـن شده که گویـم ایـن چنیـن

و امشبـم بـدون تو سحـر شد و نیـامـدی

صبـا به یـار آشنـا بگو که شاعـر شما

ز دوری رخ تو خون جگر شد و نیـامـدی

از ایـن زمـانـه خستـه ام بیـا که دل شکستـه ام

به حق مادری که منتـظـر شد و نیـامـدی



:: برچسب‌ها: «سید مجتباع شجاع» ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : چهار شنبه 8 / 4 / 1394
دل نوشته

ندبه هایمـان تمـام جهـان را پـر کرده اند و توسـل هایمـان تمـام کائنـات را؛ بی تـو بودن را

تمـام تقویـم ها فـریاد کرده اند و مـن در تـاریخ امروز در انتـظار سواری سبـز، آن سـوی

افـق های دور دست را می نگرم، بیـا که حتی برای لحظه ای زیـر چتـر والای تـو سـر بـر

آوریـم و از حنجـره غـرور فـریاد بـزنیـم! کاش می دانستیـم که چه ندبه ها و توسـل ها در

حنجـره جمـعه ها، گُر می گیـرد! کاش می دانستیـم که کدامیـن جمـعه کوچه ها عطـر

قـدم هایـت را خواهـنـد گرفـت! جانمـان آمـد به لـب از شکوه های بی کسی، سیـد و

مـولای مـا بـس که تـو ایـن دل واپـسی.


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 5 / 4 / 1394
شعـــــــــر مهـــــــــــدوی

دعـا می کنـم باز بـاران بیـاید

بر آوار مـن حس طوفـان بیـاید

دعـا می کنـم مثل هر شب نبـاشم

کسی سمت دل های لـرزان بیـاید

به یک تار مو بسته اوضـاع گردون

که یک جمـعه تکرار قـرآن بیـاید

سـراب از نگاه تشـیع بگیـرد

به شب های خوابی پریـشـان بیـاید

نسیمی پر از عطـرِ کوثـر زِ خیبـر

به چشمـان خامـوشِ کنـعـان بیـاید

غـم ذوالـفقـار از نگاهـش بریـزد

به خون خواهیِ نسـلِ انسـان بیـاید

پـر از بغـضِ چـاه از یـتیمـان  بگویـد

به دل داریِ یاس پنهـان بیـاید

و بـر خالیِ سفـره هایِ دوبـاره

به نـامِ بلنـدایِ او نـان بیـاید

جنـون می وزد بـر مـن ای کاش بـاران

به لـب خشکیِ ایـن بیـابـان بیـاید

کبوتـر، کبوتـرِ جهـان پَـر بگیـرد

غریـب، از غـروب خراسـان بیـاید

دعـا می کنـم مـردِ خورشیـد پیـکر

از آتـشفشـان هایِ ایـــران بیـاید


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 5 / 4 / 1394
...

فـرض کن حضـرت مهـدی به تو ظاهر گردد

ظاهرت هست چنـانی که خجـالت نکشی؟؟

باطـنت هست پسنـدیده ی صـاحب نظـری؟؟

خانه ات لایق او هست که مهمـان گردد؟؟

لقـمه ات در خور او هست که نـزدش ببـری؟؟

پول بی شبـهه و سـالـم از همه داراییـت

داری آنقـدر که یک هـدیه بـرایش بـخـری؟؟

حاضـری گوشی همـراه تو را چک کند

با چنیـن شـرطی که در حـافـظه دستی نبـری؟؟

واقـفی بر عمـل خویـش تو بیـش از دیـگران 

می تـوان گفت تو را شیـعه ی اثنـا عشـری؟؟

مـن به آمـار زمیـنی مـشکوکـم، اگر ایـن سـطح پـر از آدم هاست،

پـس چـرا مهـدی زهـرا تنهـاست؟؟؟؟گریهمردد


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : پنج شنبه 4 / 4 / 1394
دل نوشته

وقتی پـایـت در گِل باشد و راه دراز، وقتی دستت بسته باشد و خرمـا بـر نخیـل، دیگر

آه کشیـدنت چه معنـایی دارد؟!

وقتی خستـه باشی و در مـانده، وقتی تنهـا باشی و پـر هوس، دیگر نگاه کردن چه

معنـایی دارد؟!

وقتی به قـدر یک نفس کشیـدن مجـالی نداری، وقتی به اندازه یک پـلک زدن نمی مـانی،

دیگر سیـاه دیدن چه معنـایی دارد؟!

وقتی بایـد در آتـش باشی و خـرم، وقتی بـود و نبـود یکسـان، وقتی راز و نیـاز بـرای از مـا

بهتـران، دیگر عاشق شدن چه معنـایی دارد؟!

امـا همیـشه یـادت باشد آهـت را هـدر نـدهی. هـرکس را نگاه نکنی، سیـاهی ها مجـذوبـت

نکننـد، گریـه امـانت را نبـرد، شِکوه از غصـه ها نکنی و همینـطور عاشق باقی بمـانی،

یک عاشق سـاده.


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : جمعه 3 / 4 / 1394
کوچه های انتظار

آقا جـان! به کدامیـن نشـانه بایـد گل های ارادت را فرستـاد؟

کدامیـن کوبه را به بهــانه دلـتنگی باید کوبیـد؟

کدامیـن کوچه را به جستـجوی عطـر تو بایـد زیـر پـا گذاشـت؟

مـولای مـن! گل های ارادتمـان را با پیـک دعا به نشـانه منتظـر می فرستیـم.

کوچه انتـظار را آذیـن بنـدی می کنیـم و کوی محبـت را به یـادت می گردیـم و پنجـــره ها را

به امیـد عطـر قـدم هایـت می گشاییـم که تو خود، مـا را راهنمـا خواهی شـد.


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : شنبه 3 / 4 / 1394
شعـــــــــر مهـــــــــــدوی

چشـم ها پرسـش بی پاسـخ حیـرانی ها

دست ها تشنه تقسـیم فـراوانی ها

با گل زخـم، سـر راه تو آذیـن بستیم

داغ های دل ما، جای چـراغـانی ها

حالیــا! دست کریـم تو بـرای دل ما

سـر پنـاهی است در این بی سـر و سامـانی

 وقت آن شد که به گل، حکم شکفتـن بـدهی

ای سـر انگشـت تو آغاز گل افشانی ها!

فصل تقسیـم گل و گنـدم و لبخنـد رسیـد

فصل تقسـیم غزل ها و غزل خوانی ها...

سایه امـن کسای تو مـرا بر سـر، بـس!

تا پنـاهم دهـد از وحشـت عریـانی ها

چشـم تو لایـحه روشـن آغـاز بهــار

طـرح لبخنـد تو پـایـان پریـشـانی ها



:: برچسب‌ها: «مرحوم قیصر امین پور» ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : شنبه 2 / 4 / 1394
کوچه های انتظار

کاش مـرا عشـق تو مـولا یـاری کند و از زنـدگی بی روح و سردم نجـات دهـد. چه می داننـد

آنــان که مـرا دیـوانه تو می خواننـد.

از درون قلبـم صـدای یـا صـاحــب الــزمـان در کوچه های تنـگ غربـت شـنیده می شود و تویی

تنهــا پنـاه بی کسی ام.

چه می شود مـرا نیـم نگاهی از سـر رحمــت و رأفـت کنی؟که من همیـشه منتظـر تنهــا، به

امیــد تو زنـده ام که بیایی و آخریـن نفـس را هـدیه قـدوم تو کنم ای مـولا!!!


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : شنبه 2 / 4 / 1394
دل نوشته

مهـــــدی جـان! درختـــان به امیـد آن روزی که سایبـان تو باشنـد دوبـاره زنـده شــده اند

و شکوفـه زده اند و خاک هم از این که قدمـگاه گام های مبـارک شماسـت به خود می نازد،

ای روشنیِ چشمان منتظـرانت، دل های ما را که منتظـر فریـاد عدالـت خواهی توست منـور کن

و فرجــت را به ما ارزانی دار.

 


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : چهار شنبه 1 / 4 / 1394
شعـــــــــر مهـــــــــــدوی

چه ســال ها که گذشـت و بهــــــار منتظـر است

بهــــــارِ زخمیِ پشــــت حصـــار منتظـر است

چـه ســروها که به دستِ تبــر، شهید شدند

شقایــقِ دلِ ما، داغــدار منتظـر است

از این لباس سیاه عذا دلـش پوسید

سحــــر مگر برسد، شامِ تار منتظـر است

بهـــانه گیر شدند و به گریه افتادند

ستاره کشت خودش را، سه تار منتظـر است

چـه قدر پنجره باز است رو به سوی امیــد

چـه قدر دل شده بی قـــرار، منتظـر است

مگر به قصـدِ خـورشـیـد رو برگرداند

در ایستگـاه تغزّل، قطـــار منتظـر است

کویـــر شد دل عشّاق و آسمـــان خشـک

بیـا که عشق ببـارد، بهـــــار منتظـر است



:: برچسب‌ها: « محمدرضا سلیمی » ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : چهار شنبه 31 / 3 / 1394
وقتی آقا بیـایــد...-

- مـــــردم با آب هم مهربان تـــر می شوند.

- شیـشه عمــــــر غول خشکســـالی می شکند.

- هیچ ماهی قرمزی از چشمه اش دور نمی شود.

- هیچ رودخانه ای با ســـر و روی کثیــف به دیدن دریا نمی رود.

- سنگــریزه کف جویبــــارها به رهگذران چشمک نمی زنند.

- چشمه ها آنقـــدر بخشنده می شوند که هیچ کشاورزی برای تشنگی زمینــش زانوی غــم بغــــــل نمی گیرد.

- دریاچه ای از خجالـــت بی آبی، خودش را مخفی نمی کند.

- قایقی به گِل نمی شیند.

- زاینده رود دیگر اصفهــــــان را تنهــا نمی گذارد.

                                                                                        

                                                                             



:: برچسب‌ها: « بیــژن شهـــــــرامی » ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : سه شنبه 31 / 3 / 1394
دل نوشته

آه، آه، آه...: نمیدانم کدام آه را تفسیر کنم که تفسیرش را خود بهتر میدانی.

آه از این روزگار و از این چشم ها و گوش ها و دست ها.

آه از دل هایی که چه عرض کنم برای خودش هم حتی نمی تپد.

آه از دست هایی که فقط برای گرفتن دراز شده اند و ببخشش و کرامت و سخاوت را فراموش کرده اند.

آه از گام هایی که برای دیگران برداشته نمی شود.

آه از گوش هایی که دردها را نمی شنوند تا چه رسد مرهمی شوند بر دردها.

آه از افکاری که همت پروازشان، آسمان دنیاست.

آه از چشم هایی که عفت و حیا را از یاد برده اند و آه...

آقا و مولای ما، دعا کن برای ما، تا ما نیز چون دیگران فریفته زرق و برق های دنیا نشویم.


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : دو شنبه 30 / 3 / 1394

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد